نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
در غرب، به ويژه در بررسي هاي امريكايي-انگليسي، سال هاي جنگ سرد بر حسب سياست مهار توصيف و تشريح مي شود. تاريخ دانان مدعي اند كه در سال هاي آغازين جنگ سرد يعني در دوره ي 1948-1946 سياست غرب به قصد مهار قدرت شوروي و جلوگيري از افتادن قاره ي اروپا به چنگ كمونيست ها ـــ کمونيسم) طراحي مي شد. روشن ترين بيان اين راهبرد، آموزه ي ترومن بود كه در اوايل سال 1947 از زبان هري ترومن، رئيس جمهور وقت ايالات متحده، اعلام شد. آموزه ي ياد شده ملهم از اين اعتقاد بود كه سياست خارجي استالين ذاتاً بر عدم همكاري پايه مي گيرد و از نظر ايدئولوژيك توسعه طلب و از نظر سياسي تجاوزپيشه است. به طور مشخص، سياست گذاران غربي به الگوي رفتار شوروي كه براي برانداختن نفوذ غرب طراحي شده بود استثنا مي كردند. ادعا مي شد كه استالين در 1946، برخلاف پيمان هاي دوران جنگ جهاني دوم، درصدد به دست آوردن كنترل ايران (و ميدان هاي نفتي آن) است و در جنگ داخلي يونان هم که در زمستان 1946 درگرفته بود دخالت دارد. مسكو از طريق ميانجي هاي يوگسلاو مي كوشيد تا براي متزلزل ساختن نفوذ انگلستان در يونان به مقاومت ها دامن زند. در واقع، راهبرد مهار، حول سرنوشت يونان و تركيه درانداخته شد. در فوريه ي 1946 وزارت امور خارجه ي امريكا خبردار شد كه وضع در يونان هرچه وخيم تر مي شود و ممكن است حكومت يونان كه از پشتيباني انگلستان برخوردار بود فروبپاشد و بدين ترتيب راه را براي پيروزي كمونيست ها هموار شود. گرچه يونان به خودي خود براي واشينگتن اهميت راهبردي تعيين كننده اي نداشت، دولت ترومن به تدريج جنگ داخلي يونان را به چشم بخشي از نقشه ي بزرگ تر شوروي براي تسلط يافتن بر اروپا تلقي كرد. جورج كنان از ديپلمات هاي ايالات متحده و معمار اصلي راهبرد مهار خاطرنشان ساخت كه پيروزي كمونيست ها در يونان در پي خود سرنوشت مشابهي را براي تركيه و ايتاليا رقم خواهد زد. وي پيش بيني مي كرد كه به مجرد سقوط ايتاليا به دامن كمونيست ها چندان كاري براي جلوگيري از سقوط فرانسه، انگلستان و مناطق تحت اشغال غربي ها در آلمان از دست كسي برنخواهد آمد. اين روايت اوليه ي چيزي بود كه بعدها به نظريه ي دومينو معروف شد.
حتي پيش از پايان يافتن جنگ جهاني دوم كنان مي گفت كه غرب بايد تقسيم اروپا بر مبناي توافق درباره ي حوزه هاي نفوذ را بپذيرد و براي جلوگيري از مداخله كمونيست ها در بيرون از حوزه ي نفوذ شوروي قاطعانه عمل كند. او معتقد بود كه اتحاد شوروي قادر به همكاري راستين نيست و از نظر ايدئولوژيك پاي بند راهبرد توسعه طلبي و رقابت با غرب است. كنان آگاه بود كه تشكيل امپراتوري شوروي پردردسر خواهد بود و در واقع پيش بيني مي كرد كه سرشت نظام سياسي شوروي بذرهاي نابودي خود را در دل خود خواهد پروراند. به ويژه وي پيش بيني مي كرد كه آنان كه تحت انقياد اتحاد جماهير شوروي درآمده اند در نهايت سر به شورش برخواهند داشت. وي در سندي كه به «تلگرام بلندبالا» مشهور شد و آن را در فوريه ي 1946 از مسكو مخابره كرد نقطه نظراتش را درباره ي سياست خارجي شوروي مطرح ساخت. ين باورها بعدها در مقاله اي در نشريه ي آمريكايي فارين افرز (كه به امضاي مستعار آقاي مجهول منتشر شد) به شكل قوام يافته تري بيان شد. مسئله كنان اين بود كه حتي اگر هم امپراتوري شوروي در بلندمدت فروبپاشد در كوتاه مدت قدرت هاي اروپايي فاقد كارمايه ي سياسي، اقتصادي و نهادي لازم براي رويارويي با كمونيسم هستند. كنان هشدار مي داد كه دولت هاي اروپاي غربي كه جنگ آن ها را پاره پاره و احاطه كرده بود فاقد صنايع لازم براي مقاومت در برابر جذابيت هاي كمونيسم هستند. بدين ترتيب، كنان در عين محكوم ساختن سرشت اقتدارگرا و آمرانه ي كمونيسم، از قدرت آن هراس داشت.
كنان تنها دولتمردي نبود كه نگران رفتار شوروي و نتايج آن براي قدرت هاي اروپايي بود. فرانك رابرتس كه در سفارت انگلستان در مسكو مشغول به کار بود هشدار مي داد كه روس ها دارند به مناطق بيرون از اروپا علاقه نشان مي دهند و هرگونه موفقيت شوروي، مثلاً در خاورميانه، منافع انگلستان و بنابراين امريكا را در جهان عرب به شكل ويرانگري متزلزل خواهد ساخت. رابرتس هم مانند كنان طرفدار مهار قدرت شوروي بود. بدين ترتيب انگليسي ها تأثير آشكاري بر تلقي اتحاد شوروي به عنوان يك تهديد داشتند.
زمستان 47-1946 براي آنان كه از نفوذ كمونيست ها هراس داشتند بسيار دردسرآفرين بود. پس از برداشت ضعيف محصول كشاورزي در 1946 زمستان سختي آغاز شد. روشن بود كه وام هاي امريكا كه از پيش به تك تك دولت ها پرداخت شده بود عملاً نمي تواند نيازهاي اين كشورها را براي احياي اقتصاد خودشان برآورده سازند. احتمال فروپاشي اقتصادي چندين دولت، قوي به نظر مي رسيد. در فوريه ي1947 كابينه ي انگلستان به امريكاييان هشدار داد كه انگليس در حال سقوط به دامن بحراني مالي است و چاره اي جز اين ندارد كه از اعتبارات مربوط به تعهدات خارجي خود به ويژه در يونان بكاهد. در ماه مه، حكومت ائتلافي فرانسه سقوط كرد. مقام هاي غربي بر اين باور بودند كه سرسختي شوروي در نشست هايي كه براي بحث درباره ي آينده برگزار مي شد الهام گرفته اي از اين اعتقاد است كه اروپاي غربي در واقع در برابر كمونيسم به زانو درخواهد آمد. اين وضع به ويژه آلمان خيلي حاد شناخته مي شد. در اوايل 1947 چنان فقر شديدي در نواحي تحت اشغال غربي ها در آلمان حاكم بود كه حتي مواد غذايي اصلي نيز از خارج وارد مي شد. اين بار سنگيني به دوش فرانسه و انگليس، در مقام قدرت هاي اشغالگر، مي گذاشت و موجب ناتواني انگلستان از ادامه دادن به پشتيباني يونان و تركيه شده بود. احياي اقتصاد مناطق تحت اشغال دولت هاي غربي براي احياي بقيه ي اروپا ضروري شناخته مي شد. بنابراين راهبرد مهار در آغاز با هدف تأمين سريع كمك نظامي و اقتصادي براي تركيه و يونان و نيز جلوگيري از سقوط آلمان به دامن بي نظمي و آشوب درانداخته شد.
آموزه ي ترومن كه در مارس 1947 اعلام شد كمك مالي بيش تري را در دسترس هر دو كشور يونان و تركيه قرار مي داد. از اين مهم تر، آموزه ي ترومن جهان نگرش تازه ي امريكا را بازگو مي كرد. اين آموزه اعلام مي داشت كه ايالات متحده درگير كارزاري جهاني بين دو نظام سياسي متعارض است. ويژگي يكي از اين دو نظام، نهادهاي آزاد و حكومت نمايندگان مردم بود. نظام ديگر بر اجبار، ارعاب و سركوب آزادي پايه مي گرفت. بنابراين ايالت متحده طبق نظر ترومن چاره ي چنداني جز حمايت از آزادي نداشت. آموزه ي ترومن پيامدهاي گسترده اي داشت. به نظر مي رسيد ايالات متحده بايد مسئوليت مقاومت در مقابل تمامي چالش هايي را به دوش كشد كه در برابر مردم سالاري قد علم مي كرد. اين بدان معني بود كه ايالات متحده دست كم از لحاظ نظري درگيرشدن در هرگونه كشمكشي را كه پاي كمونيست ها در آن در ميان باشد ضروري مي ديد. در بلندمدت، آموزه ي ترومن راه را براي مداخله ي بعدي امريكا در برخي جنگ هاي داخلي و سرانجام در ماجراي اسف بار جنگ ويتنام هموار ساخت. از اين جهت، آموزه ي ترومن نمايان گر تغيير تعيين كننده اي در سياست خارجي ايالات متحده بود. انزواطلبي به نفع مبارزه با اتحاد شوروي كنار گذاشته شد. به شكل نسبتاً شگفت آوري، سخنان ترومن واكنش خاموش و بي صداي كرملين را برانگيخت. شايد رهبري شوروي (به خطا) اين سخنان را بيش تر نوعي لفاظي سرمايه دارانه مي پنداشت. اما بخش دوم راهبرد مهار يعني طرح مارشال موجب تغييراتي در سياست خارجي شوروي شد.
وزير امورخارجه ي ايالات متحده، جورج مارشال در 5 ژوئن 1947 اعطاي كمك هاي مارشال را اعلام كرد. هدف او طرح مارشال، تقويت ساختارها، اقتصادها و نهادهاي دولت هاي اروپاي غربي بود تا بتوانند در برابر تهديد كمونيسم پايدار بمانند. مبناي نظري اين طرح مبنايي ايدئولوژيك بود: كمونيسم نخواهد توانست ساختارهاي مردم سالارانه اي را كه به استواري بر آرمان هاي ليبرالي پايه گرفته و با اقتصادهاي سالم و نيرومند بازار آميخته باشند براندازد.
برخي تاريخ دانان گفته اند كه هراس هايي را كه در 1946 و 1947 از بابت فروپاشي اروپا وجود داشت مبالغه آميز بوده است. مردم اروپاي غربي آن اندازه كه امريكاييان دوست داشتند ادعا كنند روحيه ي خود را نباخته بودند. در واقع، تاريخ دانان تجديدنظر طلب مي گفتند كه براي درك راهبرد مهار و برنامه ي كمك هاي مارشال ضروري است مشكلات حادي را كه گريبان اقتصاد امريكا را گرفته بود دريابيم. نظام امريكا به شدت وابسته به بازارهايي بود كه در زمان جنگ در اروپا به شدت وابسته به بازارهايي بود كه در زمان جنگ در اروپا داشت و ناتواني اروپاييان از خريد كالاها و مواد غذايي امريكايي به شدت به آن لطمه مي زد. به همين دليل گرچه نظام كمك هاي مارشال به راستي براي دولت هاي اروپايي غربي سودمند بود ولي از آن گذشته وسيله اي بود كه ايالات متحده مي توانست به كمك آن نوعي نظام اقتصادي مبني بر چيرگي پديد آورد. بنابراين امپراتوري امريكا در سال هاي پس از 1945 هم ريشه در نفع طلبي داشت و هم ريشه هاي ايدئولوژيك.
در اين روايت از تاريخ نه تنها ادعا مي شود كه دولتمردان ايالات متحده درباره ي بحران اروپا در 1946 مبالغه مي كردند بلكه تهديد مطرح از جانب اتحاد جماهير شوروي و كمونيسم عمداً بزرگ تر از حد واقع جلوه داده مي شد. گفته مي شود كه استالين قصد دست اندازي به آن سوي نواحي تحت كنترل شوروي را نداشت. نيروهاي شوروي صرفاً در نواحي تحت اشغال شان باقي ماندند. از اين گذشته منتقدان راهبرد مهار و طرح مارشال مي گويند به دشواري مي توان شواهد ملموسي دال بر اين يافت كه استالين الهام بخش نيروهاي كمونيستي بوده است كه در يونان، ايتاليا و فرانسه فعال بودند. در يك كلام، مطابق نظر برخي از پژوهشگران، سياست شوروي تدافعي بود و بر كنترل شرق تمركز داشت. نمونه هايي كه در آن ها به نظر مي رسيد رهبري شوروي پا را بيرون از مناطق نفوذ دوران جنگ خود گذاشته است مانند ماجراجويي در شمال ايران در 1946 در واقع عمر كوتاهي داشت.
محرك هاي شوروي و واكنش هاي امريكا همچنان از مضامين مورد مناقشه است. اميدهاي چشمگيري وجود داشت كه با گشايش بايگاني هاي روسيه پس از 1989 روشن شود كه محرك رفتار شوروي در سال هاي 1947-1946 چه بوده است. اما تاريخ دانان درباره ي معناي بيش تر اين شواهد و مدارك جديد با هم اختلاف نظر دارند. در واقع به نظر مي رسد محرك اصلي استالين احساس ناامني و احتياط بوده است. هدف اصلي او كنترل اروپاي شرقي بود. اما همان طور كه دست اندازي به شمال ايران و اعمال فشار بر تركيه نشان مي داد عناصري از جاه طلبي هم در كار بود. سياست خارجي شوروي آميزه اي از احساس ناامني، جاه طلبي و نياز بود.
با اين حال، جاي شكفتي نبود كه ماجراجويي هاي شوروي در ايران و ستيزه جويي احزاب كمونيست در اروپا به بدگماني هاي غرب نسبت به سوداهاي شوروي دامن زد. در واقع، درسي كه از ماجراي ايران در 1946 گرفته شد اين بود كه بايد ايالات متحده به اتفاق انگلستان براي پس زدن جاه طلبي هاي شوروي دست به اقدام قاطعانه بزنند. همچنين بايد يادآور شد كه مهار به ناگزير بدان معني بود كه مردمان مركز و شرق اروپا دست كم در آغاز به حكومت شوروي واگذار خواهند شد. در 1947-1946 سياست گذاران غربي به رغم سخن سرايي هاي ترومن درباره ي آزادي، تقسيم اروپا را پذيرفته بودند. بهاي آزادي اقتصادي و سياسي غرب قاره، به بردگي كشيده شدن مردمان بخش شرقي آن بود.
همان گونه كه ويليام توبمن (Taubman 1982)گفته است چه بسا پيش از آن كه ديكتاتور شوروي دست از همكاري با غرب كشيده باشد غرب احتمال همكاري با استالين را مردود شمرده باشد. روشن است كه استالين خواستار تداوم همكاري اقتصادي با غرب بود. به همين دليل شوروي در آغاز نسبت به شركت در طرح مارشال ابراز علاقه كرد. آيا غرب مي توانست از طريق تعميم كمك هاي مارشال به شرق اروپا نفوذ بيش تري بر استالين اعمال كند؟ در اين خصوص تنها مي توان گمانه زني كرد. با اين حال، اين حقيقت به جاي خود باقي است كه استالين با توجه به بدگماني اش نسبت به غرب تنها مطابق شرايط خودش همكاري با غرب را مي پذيرفت. احتمال كمي وجود داشت كه سياست گذاران غربي قصد يارانه دادن به استالين و نظام استاليني حاكم در شرق اروپا را داشته باشد. كمك هاي مارشال ضمن بازسازي مناطق غربي اروپا، شكوفايي اقتصادي تيمي از اين قاره را تضمين مي كرد. واكنش استالين فروبستن راه هاي همكاري، كودتاي 1948 چك و محاصره ي برلين بود.
اين تمام داستان مهار نيست. سياست گذاران ايالات متحده آماده ي پذيرش موجوديت حكومت شوروي نبودند. خود كنان تصور همزيستي با اتحاد شوروي در بلندمدت را نمي كرد. از 1947 به بعد سياست مهار در معناي اوليه اصلي اش كنار گذاشته شد. هدف سياست ايالات متحده آن قدرها دفع گسترش كمونيسم در جهت غرب نبود ولي به راهبردي تبديل شد كه براي تضعيف مرگبار كنترل شوروي در اروپاي شرقي و كمونيسم در چارچوبي جهاني درانداخته شده بود. مهار در چارچوب اوليه اش تلويحاً به معني آن بود كه ايالات متحده وضع موجود را خواهد پذيرفت ولي پس از 1948 ديگر چنين فرضي صادق نبود. وضعيت موجود در اواخر دهه ي1940 نيز براي شوروي پذيرفتني نبود. بر اين اساس جنگ سرد با تلاش هاي مصممانه ي دو طرف براي افزايش نفوذ خودشان در سراسر اروپا، آسيا، آفريقا و خاورميانه تكوين يافت. بدين ترتيب پيروزي در جنگ سرد مهم تر از مهار آن شد.
ـــ جنگ سرد؛ مماشات

خواندني هاي پيشنهادي
-1997 Gaddis,J.L.We Now Know,Rethinking Cold War History,Oxford:Clarendon.
-1987 Gaddis,J.L.The Long Peace,Inquiries into the History of the Cold War,Oxford:Oxford University Press.
-1998 Lundestad,G.Empire by Integration The United States and European Integration,1945-1997,Oxford:Oxford University Press.
-1988 Mayers,D.George Kennan and the Dilemmas of US Foreign Policy,Oxford:Oxford University Press.
-1982 Taubman,W.Stalin's American Policy From Entente to Détente to Cold War,London:Norton.
كارولين كِنِدي پايپ

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.